اسلایدر

داستان شماره 930

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 930

 

جوان دین دار
 
مردي بود در «مرو» كه او را « نوح بن مريم » مي گفتند و قاضي وریيس مرو بود و ثروتي بسيار داشت . او را دختري بود با كمال وجمال ، كه بسياري از بزرگان وي را خواستگاري كردند وپدر ، در كار دختر سخت متحير بود و نمي دانست او را به كه دهد . اگر دختر را به يكي دهم ، ديگران آزرده مي شوند و فرومانده بود . قاضي ، خدمتكاري جوان ِبسيار پارسا ودينداری داشت ، نامش « مبارك » بود و باغي داشت بسيار آباد و پر ميوه . روزي به او گفت : امسال به تاكستان ( باغ انگور ) برو و از آنها نگهداري كن . خدمتكار برفت و دو ماه در آن باغ به كارپرداخت . روزي قاضي به باغ آمد و به مبارك گفت : اي مبارك ! خوشه اي انگور بياور . جوان ، انگوري بياورد ، ترش بود . قاضي گفت : برو خوشه اي ديگر بياور . آورد ، باز هم ترش بود . قاضي گفت : نمي دانم باغ به اين بزرگي چرا انگور ترش پيش من مي آوري و انگور شيرين نمي آوري ؟
مبارك كفت : من نمي دانم كدام انگور شيرين است وكدام ترش ! قاضي گفت : سبحان الله ! تو اكنون دو ماه است كه انگور مي خوري و هنوز نمي داني شيرين كدام است ؟
گفت : اي قاضي ! به نعمت تو سوگند كه من هنوز از اين انگور نخورده ام ومزه اش را ندانم كه ترش است می شيرين ! پرسيد : چرا نخوردي ؟گفت : تو به من گفتي كه انگور نگه دار ، نگفتي كه انگور بخور ومن چگونه مي توانستم خيانت كنم
قاضي بسيار شگفت زده شد وگفت : خدا تو را بدين امانت نگه دارد . قاضي چون دانست كه اين جوان بسيار عاقل وديندار است گفت : اي مبارك ! مرا در تو رغبت افتاده ، آنچه مي گويم بايد انجام بدهي
قاضي گفت : اي جوان ! مرا دختري است زيبا ، كه بسياري از بزرگان او را خواستگاري كرده اند ،‌نمي دانم به كه دهم ، تو چه صلاح مي داني ؟
مبارك گفت : كافران در جاهليت در پي نسب بودند و يهوديان ومسيحيان ، روي زيبا ودر زمان پيامبر ما ، دين مي جستند و امروز ، مردم ثروت طلب مي كنند ، تو هر كدام را خواهي انتخاب كن
قاضي گفت : من دين را انتخاب مي كنم و دخترم را به تو خواهم داد كه ديندار و با امانتي . قاضي جريان را با همسرش مطرح كرد ، سپس مادر بيامد وپيغام پدر را به او رسانيد. دختر گفت : چون اين جوان ديندار و امين است ، مي پذيرم و آنچه شما مي فرماييد ، همان كنم و از حكم خدا وشما بيرون نيايم و نافرماني نكنم ! قاضي ، دخترش را به مبارك داد با ثروتي بسيار زياد . پس از چندي ، خداي تعالي به آن پسري داد كه نامش را « عبد الله بن مبارك » گذاشتند و تا جهان هست ، حديث او كنند به زهد وعلم وپارسايي

[ چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:جوان دین دار, ] [ 21:40 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد